پیشنوشت1: نگارندۀ این نوشته، سواد سینمایی ندارد و این نوشته بیش از آنکه نقد و پیشدرآمدی از سریال باشد، تجربۀ تماشایِ یک دوستدار سینماست که نیازمندِ صیقلیافتن و پالایش است.
پیشنوشت 2: این نوشته حاوی اسپویل است.
- ۰ نظر
- ۳۰ فروردين ۰۴ ، ۱۵:۱۲
پیشنوشت1: نگارندۀ این نوشته، سواد سینمایی ندارد و این نوشته بیش از آنکه نقد و پیشدرآمدی از سریال باشد، تجربۀ تماشایِ یک دوستدار سینماست که نیازمندِ صیقلیافتن و پالایش است.
پیشنوشت 2: این نوشته حاوی اسپویل است.
در سالهای اولیه زندگی، کسی کاری به کارمان ندارد، همین که وجود داریم برای کسب محبت بی قید و شرط کافی ست. می توانیم آروغ بزنیم،از ته حنجره مان جیغ بکشیم، هیچ پولی در نیاوریم و هیچ دوست سرشناسی هم نداشته باشیم؛ ولی همچنان ارزشمند باشیم.
پیش نوشت:این نوشته بیش از آنکه یک نظریه علمی و روانشناسانه باشد یک سلیقه و نظریه شخصی است.
دیشب که مشغول فکر کردن به این بودم که چرا برخی اینقدر از سربازی متنفرند ارتباط زیادی میان ماهیت آمال و آرزو با سختی و مشقت سربازی پیدا کردم.
هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر ضعیف باشم،هیچوقت فکر نمی کردم اینقدر زود در جا بزنم؛در گذشته با کتب و جملات فلسفی از گوته،بوکوفسکی،نیچه،شوپنهاور و ... وضعیت موجود را توجیه میکردم ولی دیگر فرق می کند،دیگر کارد به استخوان رسیده است.بوکوفسکی در گوشم زمزمه می کند:ما برای رنج کشیدن آفریده شده ایم ولی
روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت آیا آن مرحوم را از نزدیک میشناختید؟ گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
این روزها مانند سایر روزهایم ملقب به بلاتکلیفی است.نه سخت است و نه آسان،نه خوش میگذرد و نه بد؛اما به آینده امیدوارم؛به اتفاقاتش،تغیراتش،بلند پروازی هایش.
امید،تنها دارایی من در این روزهای بی نوایی است.امیدی که درون مایه ی – شاید - توهم است؛از اینکه روزهای خوب خواهند رسید.