در سالهای اولیه زندگی، کسی کاری به کارمان ندارد، همین که وجود داریم برای کسب محبت بی قید و شرط کافی ست. می توانیم آروغ بزنیم،از ته حنجره مان جیغ بکشیم، هیچ پولی در نیاوریم و هیچ دوست سرشناسی هم نداشته باشیم؛ ولی همچنان ارزشمند باشیم.
اما با ورود به بزرگسالی عشق ورزی به موفقیت بستگی پیدا می کند:مودب بودن،موفقیت در مدرسه و بعد از آن ،کسب شان و مقام اجتماعی .گرچه بعضی از دوستان قول می دهند که حتی اگر ورشکسته و سرخورده شدیم ما را از خود نرانند (و در یک روز خوب ممکن است حرفشان را باور کنیم)، ولی در واقع توجهاتِ به شدت شرطی اسنوب هاست که ما را به طی کردن ادامه مسیر وامی دارد.
این ماهیت شرطی میتواند برایمان دردناک باشدکه فقط در شرایطی که جایگاه اجتماعی رفیعی داشته باشیم مورد احترام و مقبولیت قرار بگیریم؛چون الگوی عشق بدون قید و شرط پدر و مادر به فرزند همچنان در بزرگسالی نیز در ذهن می ماند.
تجربه اولیه ما از عشق این است که در شرایطی که عریان و ناتوانیم به ما توجه و از ما مراقبت شود. طبیعتا نوزاد نمی تواند با پاداش های مادی زحمات مراقبانش را جبران کند. نوزادان هرچقدر که محبت و مراقبت دریافت کنند فقط به خاطر هویت خودشان است،هویت در خالص ترین و عریان ترین حالت ممکن اش. آنها با وجود،شخصیت بداخلاق و جیغ جیغوی مهارنشدنی شان مورد عشق و محبت قرار میگیرند.
این ماهیت شرطی باعث میشود در بزرگسالی برای پذیرفته شدن کارهایی که دوست نداریم را انجام دهیم. شاید دیگران چنین کارهایی را بپسندند، ولی آن عطش عاطفی پنهان در ما ممکن است چندان برای این نباشد که به خاطر کارهایی که کرده ایم در چشم دیگران بدرخشیم، بلکه بیشتر میخواهیم ماهیت آن نوازش سخاوتمندانه و خالی از تبعیض دوران کودکی مان را دوباره به دست آوریم.
پی نوشت 1:این متن برداشت های از کتاب اضطراب منزلت نوشته آلن دوباتن با ترجمه زهرا باختری است که با کمی تغییر در متن آورده شده است.
پی نوشت2:این آرتیکل صرفا مقدمه است بر اسنوبیسم از جنبه روانشناسی اجتماعی،در ادامه بیشتر با این مفهوم آشنا خواهیم شد.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.