من نمی دانم که هستم...
لیک یک من در من است. آن که تکلیف من اش با من منِ من روشن است،هیچکس با من چنان من،مردم آزاری نکرد، این من منِ من هم نشست و مثل من کاری نکرد.
کیست این من ؟ این من با من،ز من بیگانه تر؛این منِ من من کن از من کمی دیوانه تر.
با عینک اوهام خود دیدم جهان را سر به سر،پس این جهان بینی من هرگز نباشد معتبر.
در عالم وابستگی دیدم هر آنچه دیده ام،در علم وارستگی دنیا بود طوری دگر...